💮🌻آرزو میکنم که هروز تون به شادی شروع و به شادی هم ختم بشه ....
امیدوارم امروز همون روزی باشه که منتظرش بودیم .
💮🌻آرزو میکنم که هروز تون به شادی شروع و به شادی هم ختم بشه ....
امیدوارم امروز همون روزی باشه که منتظرش بودیم .
شب خوش🌙
دوست دارم که انتقادات و پیشنهادات خودتون درباره هرپست کامنت کنید .
از شما استقبال میشود ...
مهین قدیری متولد۱۳۵۶ قزوین بود. او در ۱۴سالگی ازدواج کرد و دارای دو فرزند دختر بود که دختر کوچکتر او با مشکلات معلولیت جسمی مواجه بود مهین علت اصلی ارتکاب به جرائم را مشکلات مالی میداند.
مهین با پرسه زدن در اطراف زیارتگاههای قزوین، زنان مسنی را که در دست و سر و گردنشان زیورآلات طلا داشتند شناسایی و به بهانه رساندنشان به خانه، آنها را سوار رنوی زردش میکرد و بعد آنها را با آبمیوه مسموم و خفهشان میکرد. مهین در زمان اعترافاتش، شخصیتی پیچیده و باهوش از خود نشان داد و همین او را برای بررسی، خاصتر کرد. او در گفتگویی علت انتخاب زنهای مسن را برای قتل را چنین عنوان کرد: خانمهای مسن را انتخاب میکردم کسانی که دیگر نوه نتیجهشان را هم دیدهاند و زیاد چشمشان به دنبال دنیا نیست.
خانمهایی که ویترین طلا فروشی هستند و به عنوان یک ویترین زنده سیار با طلاهای آویزان کرده به خودشان دل کسانی که ندارند را میسوزانند. او در آن زمان علت قتلهایش را بدهی کلانی که به فردی داشت عنوان و ادعا کرد و گفت: من به کسی بدهکار بودم و چک دست طلبکار داشتم. از جایی هم نمیتوانستم آن را تأمین کنم. به همین دلیل قتل اول را انجام دادم و دو قتل دیگر را هم. حتی مبالغ را عیناً تحویل طلبکار میدادم، اجازه نمیدادم ذرهای از این پولها به چرخه زندگی روزمرهام وارد شود. اگرچه انگار مادرش هم ارثیه پدری او را نداده بود.
در ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۸ زنی ۶۰ساله که موفق به فرار از دست مهین قدیری شده بود، شناسایی شد، او گفته بود که در مقبرهٔ چهار انبیا یک زن جوان پیش او آمده و گفته که او شبیه مادرش است و میخواهد کمکاش کند و او را سوار خودروی رنو کردهاست. مهین قدیری برای انجام نقشهاش از سوار شدن این زن در صندلی جلو جلوگیری میکند و در ادامه مسیر یک پاکت آبمیوه ساندیس را با ادعای اینکه نذری است پس از قرار دادن نی به او تعارف میکند اما زن با توجه به هشدارهایی که داده شده بود آبمیوه را نمیخورد و از آنجا که راننده تغییر مسیر داده بود به زور از خودرو پیاده میشود.
با توجه به اینکه در قتل نخستین، مقتول پس از خوردن ساندیس و بیهوشی به روی قاتل میافتاده، مهین قدیری تغییراتی در درهای ماشیناش ایجاد کرده بود که از داخل باز نشود. دیگر طعمههایش را هم در صندلی عقب سوار میکرد تا پس از خوردن آبمیوه، بیهوش شدنشان باعث جلب توجه دیگران نشود.
پس از کسب این اطلاعات، پلیس با توجه به قطعی شدن وجود یک خودرو رنو در انجام این قتلها، وضعیت ۲۷هزار خودرو رنو داخل کشور را بررسی کرد چرا که برای پلیس این احتمال هم مطرح بود که ممکن است قاتل فردی خارج از استان قزوین باشد.
پلیس از طریق جریمه خودروهای رنو، یک خودرو رنو کرمرنگ را که در روز وقوع یکی از قتلها جلوی مقبرهٔ چهار انبیا جریمه شده بود را شناسایی کرد. پس از انجام تحقیقات ساعت۱۵ روز پنجشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۸ هویت مهین قدیری بهعنوان مظنون اصلی قتل شناسایی شد. ساعت ۳۰دقیقه بامداد پلیس وارد خانهٔ قدیری در منطقه مینودر شدند و او را دستگیر کردند. او یک بار دیگر در سال ۱۳۸۵ هم بهعنوان مظنون به قتل دستگیر شده اما محکوم نشده بود
مهین قدیری هنگامی که در بازداشت بود در گفتگویی با روزنامه اعتماد، «مشکلات و تنگناهای مالی» را اصلیترین انگیزهاش برای قتلها عنوان کرد. او گفته بود با اینکه کار هم میکردم اما نتوانسته بودم مشکلات مالیام را حل کنم. به ادعای او یک شرکت قلابی که اصلاً وجود خارجی نداشته او را به این مخمصه انداخت و برای گرفتن امتیاز وام از او چکهای متعددی گرفته بود و با اینکه وام را نگرفت ۲۵ میلیون چِکش را به اجرا گذاشت.
مهین قدیری ادعا کرده بود که قتلها را برای امر معاش انجام نمیداده، بلکه بدهکار بوده و نمیتوانسته از جایی پول آن را تأمین کند. او گفت «به همین دلیل قتل اول را انجام دادم و دو قتل دیگر را هم. حتی مبالغ را عیناً تحویل طلبکار میدادم، اجازه نمیدادم ذرهای از این پولها به چرخه زندگی روزمرهام وارد شود.»
قدیری قربانیانش را از بین زنان مسن انتخاب میکرد. کسانی که به گفتهٔ او «دیگر نوه نتیجهشان را هم دیدهاند و زیاد چشمشان به دنبال دنیا نیست! خانمهایی که ویترین طلافروشی هستند و به عنوان یک ویترین زنده سیار با طلاهای آویزان کرده به خودشان دل کسانی که ندارند میسوزانند.»
مهین قدیری میخواست تا زمانی که چکهایش پاس شود قتلها را ادامه دهد. او گفت «منتظر بودم فرجی حاصل شود و یک جوری از این مخمصه نجات پیدا کنم. شبها همیشه مقتولین به خوابم میآمدند و عذاب وجدان شدیدی داشتم. اما آن شب که اعتراف کردم راحت خوابیدم احساس میکردم بار سنگینی از دوشام برداشته شد و دیگر کسی به خوابم نمیآید.» وی در یکی از قتلها به گمان اینکه النگوی مقتول طلای سفید است آن را با خود نبرد و وقتی در بازجویی میفهمد که طلای اصل بود به گفته بازپرس وی حسرت میخورد که کاش میدونستم اصله و همچنین درباره اولین قتل که صاحب خانهاش را کشته بود در جواب سوال خبرنگار که شب راحت خوابیدی گفت بله با خیال راحت خوابیدم.
دادگاه مهین قدیری را به لحاظ ارتکاب ۶فقره قتل عمدی به استناد مواد بند الف ماده ۲۰۶، ۲۱۹، ۲۶۴، ۶۶۱، ۶۶۷ و ۴۷ قانون مجازات اسلامی به ۶ بار قصاص نفس علنی و ۲۴ماه حبس تعزیری با احتساب ایام بازداشت قبلی و ۷۴ضربه شلاق تعزیری به اتهام سرقتهای متعدد محکوم کرد.
پرونده جنایات مهین قدیری در ساعت ۷:۳۰ روز ۲۹ آذر ۱۳۸۹ با اجرای حکم قصاص در محوطه زندان مرکزی قزوین بسته شد.
از زندگی مهین قدیری یک فیلم مستند سینمایی با نام مهین ساخته شدهاست. محمدحسین حیدری کارگردان این فیلم و خانه مستند انقلاب اسلامی وابسته به سازمان هنری-رسانهای اوج تهیهکنندهٔ آن است.
این مستند سینمایی در هفتمین دوره جشنواره بینالمللی فیلم شهر برنده ۳ جایزه بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین دستاوردهای هنری و در جشنواره سینما حقیقت رتبه دوم برترین فیلم از نگاه تماشاگران را از آن خود کرد.
فیلم سینمایی طلاخون ساخته ابراهیم شیبانی نیز برآمده از بخشهایی از داستان زندگی مهین قدیری است و بهار قاسمی بازیگر نقش اصلی طلاخون گفته که برای درک شخصیت او، مستند مهین را دیدهاست.
شعر ، آیتی از خیال صحرایی ماست
عشق ، آفتی از نهاد دریایی ماست
گفتیم به اجل :در این میان حکم تو چیست ؟
گفت آنچه که با سرشت دنیایی ماست.
🌹نیما یوشیج 🌹
برایم مرثیه بخوان،
مرثیه ای برای یک رویا
که نابود شده
در دریا غم ، سرگردان .
زندانی در آینه و
زندانبانی مانند تو ...
برایم آرزوست .
Writers Club
۲۰ سپتامبر ۱۹۸۸، در بلن نیو مکزیکو، روز خوبی برای دوچرخه سواری به نظر میرسید. تارا کالیکو دوچرخه صورتی مادرش را قرض گرفت تا بیرون دوری بزند. تارا یک کارمند بانک برون گرا و فعال بود که در حال تحصیل بود تا روان پزشک شود. او تصمیم داشت آن بعدازظهر تنیس بازی کند و از مادرش خواست اگر تا قبل از ظهر به خانه برنگشت، دنبالش برود؛ چرا که احتمال میداد چرخ دوچرخه اش پنچر شود. البته او هیچ وقت به خانه بازنگشت! تا یک سال، همه سرنخها به بن بست میرسیدند؛ تا این که یک عکس از یک دختر هم سن و سال تارا و پسربچهای که او هم گم شده بود، در حالی که دهنشان بسته شده بود، پیدا شد.
پسر ۹ ساله، مایکل هنلی، در همان محدودهای که تارا گم شده بود در سال ۱۹۸۸ در حالی که با پدرش مشغول شکار بوقلمونها بود، غیب شده بود. عکس نشان میداد که آنها در یک ون هستند. هم چنین یک کتاب از نویسنده مورد علاقه تارا، وی سی اندروز، در عکس دیده میشد.در وهله اول، مادر تارا اظهار کرد دختر داخل عکس، تارا نیست؛ اما دختر درون عکس زخمی دقیقا مانند زخم تارا روی بدنش داشت. هرچند، بسیاری از محققان به خاطر کمبود مدرک، عکس را باطل اعلام کردند. در ۱۹۹۰، جسد مایکل هنلی در کوههای زونی، جایی که در آن در حال شکار بود، پیدا شد. این باعث شد فرضیه دزدیده شدن همزمان این دو نفر به کلی رد شود.در نهایت، پدر و مادر تارا کالیکو بدون این که دخترشان را پیدا کنند، فوت کردند.
کم کم آدما دارن خسته کننده تر میشن
اما فرشته ها نه....
آدمای خوب هم کم پیدا میشن ...
شاید من یه فرشته و یا حتی یک آدم خوب هم نباشم
درعوض یه آدم بدی ام که به جای دیگران خودمو اذیت میکنم...
Writers Club👉
به نظر من آدما به دشمن نیاز دارند تا دوست ...
مثل عقاب 🦅 که طوفان دشمنشه ...اما طوفان کمک میکنه که عقاب در آسمان اوج بگیره ...
در سال ۲۰۰۷، دختری در حال پرسه زدن در ساحل بریتیش کلمبیا بود که یک لنگه کتونی پیدا کرد. به طرز وحشتناکی، وقتی دختر داخل کفش را نگاه کرد، یک پای انسان در آن دید. از آن موقع، چند پای قطع شده دیگر نیز در ساحل دیده شد. تشخیص داده شد که ۵ تا از این پاها متعلق به مردان، ۲ تا متعلق به زنان و ۳ تا نامشخص است. در طول سال ها، مردم به شوخی کفشهای متفرقه در ساحل میانداختند؛ به همین دلیل این پرونده هیچ وقت به سرانجام نرسید و تئوریهای مختلفی بین مردم چرخید.در سال ۲۰۰۸، پلیس ونکوور توانست یک پا را که دی انای آن متعلق به مردی بود که تمایل به خودکشی داشت، شناسایی کند. به خاطر این کشف، عده زیادی به این باور رسیدند که این پاها متعلق به کسانی اند که از روی پل به قصد خودکشی داخل آب پریده اند. اما به خاطر این که تنها پاهای افراد پیدا میشد و هیچ عضو دیگری از بدنشان به ساحل نمیآمد، بعضی اعتقاد داشتند این پاها متعلق به بازماندگان سقوط یک هواپیما در یک جزیره نزدیک اند.
بعضی دیگر میگویند پاها برای کسانی اند که در سونامی آسیا در سال ۲۰۰۴، جان خود را از دست دادند؛ چرا که سال تولید تمامی این کفشها برای قبل از ۲۰۰۴ بود. در نهایت، معلوم نیست این پاها از کجا میآیند؛ اما این معما سال هاست مردم را مبهوت کرده است
این داستان واقعیت داشته است
خانواده وبستر از ۳ فرزند تشکیل میشد که دو دختر و یک پسر ۵ ساله به نام چارلی بودند.
همه چیز در ماه اول جابه جایی آنها به نظر خوب میرسید که کابوس های پسر کوچک خانواده شروع شد.
او هر شب از خواب میپرید و بلند کلمه چکش و میخ را فریاد میزد و باز به خواب میرفت.
تقریبا ۱۲ شب به همین صورت گذشت و چارلی در طول روز نیز هرگز چیزی جز چکش و میخ به زبان نمی آورد.
حتی مادر او و پدرش بسیار تلاش کردند که با چارلی ارتباط برقرار کنند و او را نزد روان شناس نیز بردند اما فایده ای نداشت.
دو ماه به همین صورت گذشت و چارلی لاغر و لاغر تر میشد و رنگی به صورت نداشت.
خواهران او میگفتند که شب صدا های عجیبی میشوند که نمیگذارد آنها به راحتی بخوابند.
ناگهان یک شب پدر و مادر چارلی از صدای جیغ دو دخترشان بیدار میشوند و سریعا به اتاق بچه ها میروند.
پدر خانواده سعی بر روشن کردن چراق اتاق داشت اما موفق نمیشد.اتاق تاریک بود اما صدای جیغ و فریاد و کوبیدن چیزی به سرشان به صورت روشنی از اتاق میامد که بعد از تلاش پدر و مادر برای روشن کردن برق ناگهان اتاق روشن میشود.
حال پدر و مادر با صحنه ای روبرو هستند که قرار است برای همیشه علامت سوال باقی بماند.
چارلی با سری خونی و دو دختر دیگر با بدنی سوراخ سوراخ شده روی زمین افتاده بودند.
آنها سریعا با پلیس تماس میگیرند و پلیس پس از مداخله با عجیب ترین پرونده سال مواجه شد.
دو دختری که کنار چارلی بودند دختران خانواده وبستر نبودند و هرگز چهره شان شناسایی نشد.
بدن آنها پر از میخ بود و چارلی نیز به علت ضربه محکمی که به سرش خورده بود به نظر میرسید از خونریزی شدید کشته شده است.
پلیس پس از تحقیق بیشتر در اتاق متوجه یک چکش خونی درون گنجه اسباب بازی بچه ها شد که اصلا مربوط به خانواده وبستر هم نمیشد.
اما سوال اینجا بود که دو دختر خانواده وبستر کجا هستند؟
این پرونده از ۹ اکتبر ۱۹۶۴ هنوز باز است اما هیچ سرنخ و جوابی برای آن به دست نیامده و دو دختر خانواده وبستر هرگز پیدا نشدند.
چند ماه بعد مادر خانواده نیز بر اثر سکته قلبی و افسرده گی شدید از دنیا رفت
امروز میخوام یکی از پرونده های ملتهب در تیران رو براتون تعر یف کنم که از روی آن فیلمی ساخته شده به نام ماهی و گربه ساخته شهرام مکری ....
ماجرای این پرونده بر میگردد به سال ۱۳۷۷ در آن سال رستورانی به جرم پخت گوشت غیر احشام زندانی میشوند بعد از آن کاشف به عمل می آید که گوشت پخت شده از گوشت انسان بوده است
ماجرا تلخ تر می شود اینکه بدانید گوشت های استفاده شده از مسافرانی بوده که به آنجا می رفتند
نام فیلم خود کمی بیانگر حرف کارگردان در اثرش است «ماهی» نماد گروهی که در تنگ اسیر شده اند و «گربه» نماد گروهی که در حال شکار برای بقای خود می باشند.از نام فیلم از همان اول می توان متوجه شد حرف فیلم تقابل است مواجه ی دو دیدگاه و قاعده ی کار این است که یکی از این دو گروه در موضع مضلومانه تری قرار گرفته اند.
«ماهی و گربه» فیلمی به کارگردانی و نویسندگی شهرام مکری ساخته سال ۱۳۹۲ است. این فیلم موفق شد یکی از جوایز بخش افقهای جشنواره فیلم ونیز را در سال ۲۰۱۳ از آنِ خود کند و با اکران در گروه سینمای هنر وتجربه موفق شده نظر برخی از منتقدین و مخاطبین سینما را به خود جلب کند و به نظر چندی از منتقدین سینما پرچم دار سینمای امروز هنر و تجربه شود. تمام فیلم در یک سکانس پلان صد وسی دقیقه اتفاق می افتد.
داستان فیلم خطی نیست و روایت گر چند دانشجویی است که برای جشن بادبادک بازی به یکی از شهر های شمال ایران رفته اند و در همسایگی کمپ کوچک آنها رستوران کلبه ای وجود دارد که 3 مرد در آن کار می کنند و برای تهیه خوراک خود انسان هارا شکار و از آنها استفاده می کنند.
Writers Club 👉
یک بارهم شده برای زندگیت بجنگ ....
ممکنه پیروز بشی یا بمیری ،
اما بهتر از اینه که در سایه بمیری .
زندگی ام همان دفتر پاره پاره ایست که خودم آن را جمع کردم ودر آخر هم خودم جلدش میکنم.
بررسی سبک داستان نویسی آگاتا کریستی با کمک گرفتن از کتاب (پرده )
حتما برایتان پیش آمده است وقتی که به سراغ کتاب های آگاتا کریستی میروید تصور میکنید که نویسنده کمندی رابه دور گردن شما انداخته و شما را در یک خانه قدیمی میگرداند و زوایای خانه را نشان میدهد و در کنار این گشت و گذار به معمای جنایی اش هم می پردازد ، اما جالبتر ،این است که شما خود با میل خود خواستید .تا او کمند را دور گردن شما بیاندازد و به هر کجا که خواست ببرد .
در رمان پرده این کاملا مشهود است .خواننده با همراه کاپیتان هستینگز در یک خانه میگردد تا بتواند قاتلی را که هنوز قتلی انجام نداده بگیرد !
در رمان پرده میخوانیم که کارآگاه معروف یعنی هرکول پوآرو به دلیل کسالتی که دارد زمین گیر شده و در عمارت استایلز ساکن شده است ؛ بله ،همان عمارتی که قبلا در آن معمایی را حل کرده بود .
در این داستان پوآرو با پنج قتل روبه رو شدهاست و فردی که نقش کاتالیزور را ایفا کرده حال به این عمارت آمده و هدفش یکی از افراد آنجاست.
جالب است ،وقتی شما این رمان پرده را میخوانید تا آخر نمی توانید قاتل را پیدا کنید تا اینکه کارآگاه دارفانی را وداع میگوید و هستینگز وصیت نامه پوآرو را میخواند و تازه متوجه میشود . که چه کسی قاتل است
در رمان پرده اثر آگاتا کریستی به جای پرداختن به جزئیات ظاهری به بعد روانی افراد پرداخته و از آن جهت قاتل را محکوم میکند .
در کل ،آگاتا برای من یک معلم است ...به من یاد میدهد تا در نوشتن جسور باشم و شجاعتم را در بدست گرفتن قلم ارتقا ببخشم و سعی کنم در داستان هایم ذهن مخاطب را به دست بگیرم .
پیشنهاد میکنم این کتاب را بخوانید تا عمق وجود روان یک انسان را درک کنید که چگونه کار های ناشایسته انجام میدهد .
سلام دوستان ...
من همیشه دوست داشتم وبلاگی را ایجاد کنم برای همه کسانی که دوست دارند داستان های متفاوت بخوانند و لذت ببرند و بنویسند .
به همین دلیل اسم این وبلاگ را کلوپ نویسندگان میگذارم
از همه شما دعوت می شود .