گاهی اوقات هست به جایی میرسی که مجبور میشی از خیلی چیز ها بگذری.
به قول چاووشی : دلیر ماندی و نان را
به خون زدی که نمیری
گاهی اوقات هست به جایی میرسی که مجبور میشی از خیلی چیز ها بگذری.
به قول چاووشی : دلیر ماندی و نان را
به خون زدی که نمیری
به قول چاووشی :شکست یوزپلنگی ،که رام و آینه خو بود.
شیر و ببر شکارچیان قوی هستند
اما گرگ
نمی تواند خود را بازیچه سیرک قرار دهد .
تو این روزها صحبت کردن خیلی سخت شده ... نمیدونی از کجا شروع کنی، ولی اینو بهت بگم لازم نیست کسی همه چی درباره تو رو بدونه ، چون فصل هایی در زندگیت داری که تو شاید نقشی در سیاه کردنش نداشتی.
میدونی مثل چی میمونه ، مثل گرگ ...گرگی که ذاتش ایجاب میکنه که خشن و بی رحم باشه . ولی اگه اون گرگ رو دربرابر همنوعان خودش در نظر بگیری ،شاید یه قلب مهربون داشته باشه... ولی مجبوره که برای مراقبت از همنوعاش وحشی بشه ...
پس:
گرگ مجبوره که خشن باشه تا از خانواده ش مراقبت کنه.مهم نیست دیگران درباره ش چی فکر میکنن...
تو روزگاری داریم زندگی میکنیم که آدمایی که از شدت افسردگی میمیرن بیشتر از اونایی هستن که به خودکشی می رسن .
یه روز از مرد چاقی پرسیدم :چرا اینقدر میخوری ؟؟ یه ذره به خودت فکرکن.
مرد چاق گفت : به خودم فکر کنم چی شه؟
من با تعجب گفتم : امکان داره بمیری...
اون گفت : منم همینو میخوام.
پرسیدم :چرا؟
گفت : تو چی درباره ام میدونی ؟
گفتم : هیچی
گفت: تا حالا برات پیش اومده که به خاطر ظاهرت مسخره ات کنن؟ تا حالاشده به خاطر اینکه زیاد ظاهر قشنگی نداری ،دلت رو بشکنن؟ ...
من از شنیدن صحبت هایش ناراحت شدم و درفکر فرو رفتم ... و ادامه داد: یه زمانی که یه خورده چاق بودم ،عاشق دختری زیبا شدم ،یه گل رز گرفتم و رفتم به دیدنش.ولی اون بهم گفتم که هیکل خوبی ندارم وجذاب نیستم ...و شاخه رز رو پرت کرد روی زمین و من گل رو بداشتم و رفتم کنار مزار مادر بزرگم که من رو خیلی دوست داشت ، نشستم اونجا و گریه کردم و فریاد و زدم وگفتم : چرا رفتی از پیشم ؟ توی این دنیا فقط تو منو دوست داشتی ... هیچ کسی حتی به من نگاه نمیکنه ویا حتی بهم سلام نمی ده ... حالا میخوام انقدر بخورم تا بمیرم بیام پیشت .
مرد چاق حرفش تمام شد . و اضافه کرد : هر وقت خواستی کسی رو نصیحت کنی، مراقب باش! چون ممکنه که زخمی از زخمای دلش رو باز کنی .
صبح روز بعد خبر دار شدم که مرد چاق مرده بخاطر سکته مغزی ظاهرا بر اثر چاقی و چربی و ... نمرده. بلکه بر اثر غم و شوک فراوان مرده ...
یکی از پلیس ها می گفت وقتی پیداش کردن عکس پیرزنی (مادربزرگش ) رو بغل کرده بوده و لبخندی بر صورت داشته است .
میدونید : کسانی که در تنهایی میمیرن و از مرگ استقبال میکنن و ناراحت نمیشن چون
کسی براشون نمونده که براش بمونن
یه درس از ریاضی گرفتم :فهمیدم تنها عدد زوجی که اوله دو هست و تنها عددی که نه اوله ونه مرکب عدد یک است.
از عدد یک و دو اینو یاد گرفتم که درسته تنها باشم و هم گروهی نداشته باشم ولی اگه نباشم کار خیلیا لنگ میمونه و عملا اعداد دیگری بهش وابسته اند .
درست مثل یه قهرمان ، قهرمانی که کسی بهش کمک نمی کنه و یکه و تنهاست. در زمانی که به کمک نیاز داره کسی بهش کمک نمی کنه چون کسی به فکرش نیست .
پس نگران نباش که تنهایی ، یا کسی به فکرت نیست، اینو یادت باشه که اگر تو نباشی ... اونهایی هم وجود ندارن .
یادت باشه ! مردن قهرمانا با مردن آدمای معمولی فرق داره. چون :
قهرمانا به این آسونی نمی میرن.
یادم میآد توی فیلم دزدان دریایی کارائیب قسمت صندوقچه مرد مرده دیوی جونز وقتی شنید که ویلیام یه عاشقِ و نرسیده به عشقش،رفت و اون آهنگ محشر رو نواخت و همراهش گریست
اون درد عشق رو میدونست ...حتی با اینکه قلب نداشت.
میدونست ...عشق زخم میزند