مرد چاق

22:56 1403/08/07 - Amir Mohammad

  تو روزگاری داریم زندگی میکنیم که آدمایی که  از شدت افسردگی میمیرن بیشتر از اونایی  هستن که به خودکشی می رسن .

یه روز از مرد چاقی پرسیدم :چرا اینقدر میخوری ؟؟ یه ذره به خودت فکرکن.

مرد چاق گفت : به خودم فکر کنم چی شه؟

من با تعجب گفتم : امکان داره بمیری..‌‌. 

اون گفت : منم همینو میخوام.

پرسیدم :چرا؟

گفت : تو چی درباره ام میدونی ؟

گفتم : هیچی 

گفت: تا حالا برات پیش اومده که به خاطر ظاهرت مسخره ات کنن؟ تا حالاشده به خاطر اینکه زیاد ظاهر قشنگی نداری ،دلت رو بشکنن؟ ... 

من از شنیدن صحبت هایش ناراحت شدم و درفکر فرو رفتم ... و ادامه داد: یه زمانی که یه خورده چاق بودم ،عاشق دختری زیبا شدم ،یه گل رز گرفتم و رفتم به دیدنش.ولی اون بهم گفتم که هیکل خوبی ندارم وجذاب نیستم ...و شاخه رز رو پرت کرد روی زمین و من گل رو بداشتم و رفتم کنار مزار مادر بزرگم که من رو خیلی دوست داشت ، نشستم اونجا و گریه کردم و فریاد و زدم وگفتم : چرا رفتی از پیشم ؟ توی این دنیا فقط تو منو دوست داشتی ... هیچ کسی حتی به من نگاه نمیکنه  ویا حتی بهم سلام نمی ده ... حالا میخوام انقدر بخورم تا بمیرم بیام پیشت . 

    مرد چاق حرفش تمام شد . و اضافه کرد : هر وقت خواستی کسی رو نصیحت کنی، مراقب باش! چون ممکنه که زخمی از زخمای دلش رو باز کنی .

    صبح روز بعد خبر دار شدم که مرد چاق مرده  بخاطر سکته مغزی   ظاهرا بر اثر چاقی و چربی و ... نمرده. بلکه  بر اثر غم و شوک فراوان مرده ...

  یکی از پلیس ها می گفت وقتی پیداش کردن عکس پیرزنی (مادربزرگش ) رو بغل کرده بوده و لبخندی بر صورت داشته است . 

میدونید : کسانی که در تنهایی میمیرن و از مرگ استقبال میکنن و ناراحت نمیشن چون 

 کسی براشون نمونده که براش بمونن